گفتگوی امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) در آخرین لحظات
پرسش : امام حسین(علیه السلام) پس از شهادت یارانش به امام سجاد(علیه السلام) چه فرمود؟
پاسخ اجمالی:
پاسخ تفصیلی: در روایتى آمده است: هنگامى که امام حسین(علیه السلام) تنها شد به خیمه هاى برادرانش سر کشید، آنجا را خالى دید. آنگاه به خیمه هاى فرزندان عقیل نگاهى انداخت، کسى را در آنجا نیز ندید؛ سپس به خیمه هاى یارانش نگریست کسى را ندید، امام در آن حال ذکر «لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ» را فراوان بر زبان جارى مى ساخت.
آنگاه به خیمه هاى زنان روانه شد و به خیمه فرزندش امام زین العابدین(علیه السلام) رفت. او را دید که بر روى پوست خشنى خوابیده و عمّه اش زینب(علیها السلام) از او پرستارى مى کند. چون حضرت على بن الحسین(علیه السلام) نگاهش به پدر افتاد خواست از جا برخیزد، ولى از شدّت بیمارى نتوانست، پس به عمّه اش زینب گفت: «کمکم کن تا بنشینم چرا که پسر پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است» زینب(علیها السلام) وى را به سینه اش تکیه داد و امام حسین(علیه السلام) از حال فرزندش پرسید: او حمد الهى را بجا آورد و گفت:
«یا أبَتاهُ ما صَنَعْتَ الْیَوْمَ مَعَ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ»؛ (پدر جان! امروز با این گروه منافق چه کرده اى؟).
امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:
«یا وَلَدِی قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَاَنْساهُمْ ذِکْرَ اللّهِ، وَ قَدْ شُبَّ الْقِتالُ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ، لَعَنَهُمُ اللّهُ حَتّى فاضَتِ الاَْرْضُ بِالدَّمِ مِنّا وَ مِنْهُمْ»؛ (فرزندم! شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است و جنگ بین ما و آنان چنان شعله ور شد که زمین از خون ما و آنان رنگین شده است!).
حضرت سجّاد(علیه السلام) عرض کرد: «یا أبَتاهُ أَیْنَ عَمِّىَ الْعَبّاسُ»؛ (پدر جان! عمویم عبّاس کجاست؟). در این هنگام اشک بر چشمان زینب حلقه زد و به برادرش نگریست که چگونه پاسخ مى دهد ـ چرا که امام(علیه السلام) خبر شهادت عبّاس را به وى نداده بود زیرا که مى ترسید بیمارى وى شدّت پیدا کند! ـ
امام(علیه السلام) پاسخ داد: «یا بُنَىَّ إِنَّ عَمَّکَ قَدْ قُتِلَ، وَ قَطَعُوا یَدَیْهِ عَلى شاطِىءِ الْفُراتِ»؛ (پسر جان! عمویت کشته شد و دستانش کنار فرات از پیکر جدا شد!).
على بن الحسین(علیه السلام) آن چنان گریست که بى هوش شد. چون به هوش آمد از دیگر عموهایش پرسید و امام پاسخ مى داد: «همه شهید شدند».
آنگاه پرسید: «وَ أَیْنَ أَخی عَلِیٌّ، وَ حَبیبُ بْنُ مَظاهِرَ، وَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ، وَ زُهَیْرُ بْنُ الْقَیْنِ»؛ (برادرم على اکبر، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجایند؟).
امام(علیه السلام) پاسخ داد: «یا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ فی الْخِیامِ رَجُلٌ إِلاّ أَنَا وَ أَنْتَ، وَ أَمّا هؤُلاءِ الَّذِینَ تَسْأَلُ عَنْهُمْ فَکُلُّهُمْ صَرْعى عَلى وَجْهِ الثَّرى»؛ (فرزندم! همین قدر بدان که در این خیمه ها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاک افتاده و شهید شده اند).
پس على بن الحسین(علیه السلام) سخت گریست. آنگاه به عمّه اش زینب(علیها السلام) گفت:
«یا عَمَّتاهُ عَلَىَّ بِالسَّیْفِ وَ الْعَصا»؛ (عمّه جان! شمشیر و عصایم را حاضر کن).
پدرش فرمود: «وَ ما تَصْنَعُ بِهِما»؛ (مى خواهى چه کنى؟).
عرض کرد: «أمَّا الْعَصا فَأَتَوَکَّأُ عَلَیْها، وَ أَمَّا السَّیْفُ فَأَذُبُّ بِهِ بَیْنَ یَدَىْ إِبْنِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله) فَإِنَّهُ لاَ خَیْرَ فِی الْحَیاةِ بَعْدَهُ»؛ (بر عصا تکیه کنم و با شمشیرم از فرزند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دفاع نمایم، چرا که زندگانى پس از او ارزش ندارد).
- ۹۸/۰۶/۲۰